درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 21
بازدید هفته : 179
بازدید ماه : 179
بازدید کل : 73696
تعداد مطالب : 175
تعداد نظرات : 62
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


تو این روزای بی کسی دلم میگیره وقتی شبا کنار اون اروم میگیره ای خدا دلگیرم ازت بزار بمیرم نمیتونم که عشق مو با اون ببینم!!!!
دریافت کد قلب دنبال موس چت روم y خطاطي نستعليق آنلاين LOVE ME
کدهای عکس و تصویر

کد حرکت گل
♥وقتی تو هستی قلبم اروم میگیره♥
mohammad.samadi596@yahoo.com




 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید
آیا می توانید راهی غیر تکراری
برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن
عشقشان را معنا می کنند.
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین»
را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم گفتند
«با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی»
را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که
شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی
که هر دو زیست شناس بودند
طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.
آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر
ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،
تفنگ شکاری به همراه نداشت و
دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر
پریده بود و در مقابل ببر،
جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.
ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه،
مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و
همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد
ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان
شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید :
آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش
چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت
خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد:
نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ،
تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت
کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس
کرده بود که ادامه داد:
همه زیست شناسان می دانند ببر فقط
به کسی حمله می کند که حرکتی انجام
می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه
وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ
مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه
ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم
برای بیان عشق خود به مادرم و من بود

 



دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : L♥VE

 

سـخــته درســم...

رســیده وقــت رفـتن...

به ســر امتـحانی که میــدونــم تـهـش ردم...

حـس میکـردم حــرفـای اســتاد بــا خـرخـونـاشه...

اونـجا بود که فهمـیدم این قصـه اولاشـه...

وقت امتحانــو ریـدنـه بـه برگـمـه...

و خودت میدونی کـه ریـدم الکـی جــو نـده...

حـرفـای خـونـوادمـم که نمـک زخـمـمه...

و تنـها دلخــوشـیـمم تــرم هـای بعـدمه...

او بـاز منمو حسـرت یـه نمـره ی بیـسـت...

کـه اسـتاد بنـویسـه، تـو گـوشه ی لیسـت...

میـدونـی چـند بــار افـتادم بـرای یـه درس بگـذریم...

دیگه بیسـت گرفتـنـشـم بـرام مـهـم نیـسـت...

تـو کـه میـدونسـتی دانشـجـوی تـرم آخـرتـم...

بگـو بـا مـن دیگـه چـرا دِ آخـه نوکــرتــم...




ادامه مطلب ...


دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : L♥VE

یادته زیرگنبد کبود دوتا رفیق بودند وکلی حسود؟؟

تقصیرهمون حسودها بودکه حالا شده....
یکی بود............یکی نبود.................
  



دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : L♥VE



یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:, :: 17:35 ::  نويسنده : L♥VE

در شیرینی بوسه غرق بودم که ناگهان شوری اشک را بر لبانم احساس کردم و فهمیدم

که این بوسه جدایی است...

 



یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:, :: 17:20 ::  نويسنده : L♥VE

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 18 صفحه بعد